غمگین ترین وبلاگ ایرانی

 

قصه از اون جا شروع شد که خیلی عصبی بود...

گفت: دوستم داری؟

گفتم: قد دنیا...

گفت: ثابت کن،گفتم چه جوری؟

 گفت: تیغو بردار رگتو بزن!

گفتم: مرگ و زندگی دست خداست...

 گفت: پس دوسم نداری...

 تیغ رو برداشتم رگم رو زدم!

 وقتی آهسته داشتم تو بغلش جون می دادم...

 تو گوشم گفت: اگه دوستم داشتی تنهام نمی ذاشتی...


†ɢα'§ : اگه دوستم داشتی تنهام نمی ذاشتی, , , ,
جمعه 2 فروردين 1392 23:34 |- möнαmmαÐ ʝαvαÐ -| CM

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد